زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت شصت و دوم :
کتاب همسایه ها را گذاشتم توی دراور:بیچاره رفته بود آزمون بده مامان!امتحان قلمچی داشت...
مادر نگاهم کرد:نه! اگه امتحان داده بود،نتیجه ش می اومد در خونه!پس امتحان نداده خاک بر سر! پیش...
چشمهایش را ریز کرد و سرتا پایم را نگاه کرد:تینا جایی رو نداره که تنهایی بره؟خونه دایی ای ...عمویی...دخترخاله ای...؟هان؟
گوشهایم داغ شده بود.خجالت می کشیدم که مادر این سوالها را از من می کرد:نمی دونم...
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
توحید نامرررده چه جورمم!
۲ ماه پیشزهرا
0توحید و آرنگ یه روز همو میکشن چقد کتک کاری میکنن این دوتا اول فکر میکردم تیناس که داره با دوس پسرش حرف میزنه تو تاریکی حالا معلوم شد توحیدخان هستن
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
باریکلا به این حدسیات درست! خود خود نامردشه!
۳ ماه پیشفاطی
0یکی منو بگیره کی به کیه تاریکی شده..بعضی وقتا عجیب سرنوشت ها بهم گره خورده
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ناااجور
۳ ماه پیشاکرم بانو
0خدای من،توحید بود؟دختره کیه پس؟چه وضعی شده شیرتوشیره
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
عزیز دلم رمان معمایی عشقی و واقعیه.همینکه تعلیق برات ایجاد کرده و کنجکاوی خودش خیلیه.حدس بزن عزیزم...خوشحالم که ذهن خیلی ها رو درگیر کرده.عشقید به خدا...حالا معلوم می شه...صبررر کنید
۳ ماه پیشفاطی
0امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم.گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم.تو رفتی و این رفتنت یک اتفاق ساده نیست.ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
۳ ماه پیشترنم
0من گیج شدم فعلا صبر میکنم بقیه پارتارو بخونم ممنونم ازت مهشاد جون❤️
۳ ماه پیشترنم
0توحید بلا خیلی شیطونه حالا شاید دختره سامیه بود نمیدونم
۳ ماه پیشترنم
0واای معمایی شده زن ممد مکانیکی چه ربطی داشت اون گروه کیا هستن چرا اینجوری آرنگ رفت خواستگاری خیلی عجله داشتن😬
۳ ماه پیشترنم
0پس نتیجه میگیریم به لیما دل نبسته همون تارخ باشه خوبه بنظرم
۳ ماه پیشستاره
1اواتوحیدبوده باکی بوده پسرخوشمزه😅
۳ ماه پیش
لطفا صبر کنید...
باران
0ای توحیدنامردددددد،، توهم هااااااا، 😡😡😡